اذن الهى: از صفات فعليه خداوند، رخصت الهى براى وجود يافتن چيزى، ظاهر شدن اثرى يا انجام دادن فعلى
واژه «اذن» در لغت به معانى گوناگون مانند اجازه و رخصت براى انجام دادن فعلى،[1] امر،[2] علم[3] و اراده[4]آمده است. واژه «اُذُن» بهمعناى گوش[5] و «اَذَن» بهمعناى گوش دادن[6] نيز از همين ريشه است. برخى گفتهاند: ريشه اصلى مشتقّات اين واژه، اُذُن (گوش) است; سپس از آن، فعل اَذِن له (گوش خود را بهسوى او مايل ساخت يا به سخن او گوش داد) مشتق شده; آنگاه از اين فعل، اِذن (خطاب به كسى براى اباحه فعلى و رخصت در آن) اشتقاق يافته كه معنايى مجازى به علاقه ملازمه است; زيرا گوش دادن به كسى، مستلزم رو كردن به وى و برآوردن خواسته او است. پس از آن، معناى اخير بسيار شايع شده; سپس اين واژه در معانى مشابه آن نيز بهكار رفته است; مانند: مشيّت و تكوين اسباب حوادث يا تمكين براى انجام دادن فعلى و تيسير و آسان كردن آن.[7] برخى گفتهاند: اصل واحد در اين ريشه، معناى اطلاع با قيد رضايت و موافقت است; خواه امرى نيز صادر بشود يا نه، و اين معنا، در تمام موارد كاربرد ريشه اِذن وجود دارد.[8] برخى نيز ريشه اِذن را داراى دو اصل (گوش و علم) دانسته و گفتهاند: تمام معانى ديگر به اين دو معنا بر مىگردند و بين اين 2 نيز نزديكى وجود دارد; زيرا علم به هر مسموعى با گوش حاصل مىشود.[9] بعضى، اين مطلب را كه اِذن بهمعناى علم باشد، رد كرده و گفتهاند: اذن ملازم با علم است، نهخودآن.[10]اذن الهى در اصطلاح، يكى از صفات فعليه است (صفاتى كه انتزاع آنها بر فرض كردن چيزى غير از ذات الهى متوقّف بوده، از مقام فعل خدا انتزاع مىشوند)،[11] و به دو قسم تكوينى و تشريعى تقسيم مىشود. اذن تكوينى، از رابطهاى حقيقى بين حوادث و اراده الهى حكايت دارد; يعنى هيچ حادثهاى در عالم، بدون استناد تكوينى به خدا، تحقّق نمىيابد.[12] هم وجود اشيا و هم آثارشان به خداوند مستند است; ولى اذن تشريعى مربوط به اعمال اختيارى، و به اين معنا است كه خداوند، از نظر شرعى، انجام دادن عملى را اجازه دهد كه نتيجهاش حرام نبودن آن عمل است.[13]
از آن جا كه حقيقت اذن، شنيدن درخواست كسى و بر آوردن آن است، هميشه، پيش از اذن بايد درخواست و طلبى وجود داشته باشد; بنابراين، اذن تكوينى خداوند به اشيا براى وجود يافتن كه با كلمه وجودى «كن» تحقّق مىيابد، به اين صورت است كه ماهيّات و اعيان ثابته اشيا در مرتبه علم ربوبى، با زبان استعداد از خداوند مىخواهند كه به آنها وجود عينى ببخشد و خداوند با فيض مقدّس، اين درخواست را بر آورده مىسازد.[14] درباره آثار موجودات نيز آنان اقتضاى ظاهر كردن آثار خاصّى را دارند و با زبان استعداد از خدا مىخواهند كه آثار خويش را ظاهر سازند. اذن تكوينى الهى در اين باره به اين معنا است كه اگر بين موجودى و اثر آن، مانعى وجود داشته باشد، خداوند آن را برطرف سازد و اگر مانعى وجود نداشته باشد، آن مانع را ايجاد نكند.[15] اذن تشريعى خداوند نيز همين گونه است; زيرا انسانها بهطور طبيعى خواستههاى گوناگونى دارند و ازجمله، خواهان انجام اعمالى هستند كه در عالم آخرت به مصلحت آنها باشد و اذن الهى براى انجام دادن برخى اعمال، بر آوردن همين درخواست است.
«اذن» در قرآن، بيش از 45 بار به خداوند نسبت داده شده كه ضمن آنها، وقوع حوادث جهان و تشريع احكام دين، به اذن او دانسته شدهاست.
تفاوتهاى اذن تكوينى و تشريعى:
بين اذن تكوينى و تشريعى، دو تفاوت وجود دارد: 1.اذن تكوينى، همه پديدههاى عالم را در بر مىگيرد; خواه پديدههاى غيراختيارى [چه براى انسان مطلوب و گوارا باشند، مانند روييدن گياهان (اعراف/7، 58) و ميوه دادن درختان (ابراهيم/14، 25)، و چه ناگوار، مانند مرگ (آلعمران/3، 145) و وقوع مصيبت (تغابن/64، 11)] و خواه اعمال اختيارى [چه كارهاى نيك، مانند ايمان آوردن (يونس/10، 100) و كشتن كافران در جنگ (آلعمران/3، 152)، و چه كارهاى زشت، مانند ضرر رساندن به ديگران با سحر (بقره/2، 102) و جنگيدن با مؤمنان و كشتن آنها (آلعمران/3، 166)]; ولى اذن تشريعى فقط اعمالى را دربر مىگيرد كه خداوند آنها را بهوسيله دين حرام نكرده باشد; مانند جهاد در راه خدا (حج/22، 39) و اطاعت از پيامبران (نساء/4، 64). 2. مخالفت با اذن تكوينى غير ممكن است; بنابراين، اگر براى عملى، اذن تكوينى صادر نشود، انجام دادن آن عمل امكان ندارد (يونس/10، 100); ولى مخالفت با اذن تشريعى ممكن است و انسان مىتواند مرتكب كار حرام شود، با اينكه درباره آن، اذن تشريعى صادر نشدهاست.[16]شايان ذكر است كه معتزله به تفويض قائل بوده، خدا را خالق افعال اختيارى انسان نمىدانند;[17] بدين سبب، اذن تكوينى را در افعالاختيارى انسان نپذيرفته و آيات مربوط به آن را توجيه كردهاند; بنابراين، نزد آنان، افعال خير انسان فقط داراى اذن تشريعى است و افعال شرّ انسان، نه اذن تشريعى دارد و نه اذن تكوينى. اشاعره، اذن تكوينى را در افعال انسان پذيرفتهاند; ولى آنرا مستلزم جبر* دانسته و وجود اراده و اختيار در انسان را نفى كردهاند.[18] محقّقان شيعه، در عين حال كه تمام افعال انسان را به اذن تكوينى الهى مستند دانستهاند، عقيده دارند كه اين مطلب، با اراده و اختيار* انسان منافات ندارد; زيرا اراده و اختيار انسان در طول اذن و اراده الهى است، نه در عرض آن;[19] بدين معنا كه خداوند خواسته است كه آدمى با اختيار خود، كارهايش را انجام دهد; پس اراده انسان نيز در سلسله علل افعال وى قراردارد.
موارد كاربرد اذن الهى:
مفهوم اذن نزد انسانها فقط براى موجودات عاقل بهكار مىرود; ولى قرآن، آن را براى موجودات غير عاقل نيز بهكار برده است و بعيد نيست كه علّت آن، وجود نوعى ادراك در همه موجودات باشد[20] (فصّلت/41، 21).[21] گرچه وقوع همه حوادث و تشريع همه احكام، به اذن الهى منوط است، در قرآن فقط به مواردى كه اهمّيّت بيشترى دارند تصريح شدهاست:1. وحى:
هر فرشتهاى كه ازطرف خدا براى يكى از پيامبران وحى* مىآورد، به اذن خداوند است: «... اَويُرسِلَ رَسولاً فَيوحِىَ بِاِذنِهِ ما يَشاءُ...» (شورى/42، 51); چنانكه قرآن را نيز جبرئيل(عليه السلام)با اجازه خداوند بر پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)نازل كرده است: «قُل مَن كانَ عَدُوًّا لِجِبريلَ فَاِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلى قَلبِكَ بِاِذنِ اللّهِ...». (بقره/2، 97) در شأن نزول آيه گفتهاند: گروهى از يهوديان نزد رسولخدا(صلى الله عليه وآله) آمده، پس از طرح پرسشهايى و پاسخ آن حضرت، گفتند: كدام فرشته براى تو وحى مىآورد؟ پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: جبريل. گفتند: او دشمن ما است و پيوسته، فرمان جنگ و سختى مىآورد. اگر ميكائيل برايت وحى مىآورد، به تو ايمان مىآورديم. خداوند اين آيه را در جواب يهود نازل كرد و آوردن وحى بهوسيله جبريل را به اذن خدا دانست.[22]روشن است كه هر فرشتهاى ازطرف خداوند، وظيفه و مأموريتى خاص دارد و نازل كردن وحى، به جبرئيل، و آوردن ارزاق به ميكائيل واگذار شده است.اذن در آيه97 بقره/2 بهمعناى تيسير و تسهيل[23] (آسانكردن)، امر، علم، اعلام،[24] و اختيار[25] نيز دانسته شده است.
2. نزول فرشتگان و روح در شب قدر:
هر سال در شب* قدر، فرشتگان و روح (جبرئيل[26] يا موجودى عالىمقامتر از همه فرشتگان[27]) به اذن پروردگارشان فرود مىآيند، و همه حوادث سال آينده (روزىها، مرگ و زندگى، خير و شر و...) را كه در آن شب مقدّر شده و آنها نوشتهاند، به امامزمان(عليه السلام) تحويل مىدهند[28]: «تَنَزَّلُ المَلـئِكَةُ والرّوحُ فيها بِاِذنِ رَبِّهِم...». (قدر/97، 4) اذن در اين آيه، بهمعناى امر و علم نيز دانسته شدهاست.[29]3. آوردن معجزه:
هر پيامبرى فقط با اذن خداوند مىتواند معجزهاى* بياورد و هيچ سببى نمىتواند جايگزين اين اذن شود[30]: «...وما كانَ لِرَسول اَن يَأتِىَ بِـايَة اِلاّ بِاِذنِ اللّهِ...» (رعد/13، 38; غافر/40، 78)، و «...وما كانَ لَنا اَن نَأتِيَكُم بِسُلطـن اِلاّ بِاِذنِ اللّهِ...». (ابراهيم/14، 11) عيسى(عليه السلام)معجزات خود را به اذن خداوند دانسته است: «اَنّى اَخلُقُ لَكُم مِنَ الطّينِ كَهَيـَةِ الطَّيرِ فَاَنفُخُ فيهِ فَيَكونُ طَيرًا بِاِذنِ اللّهِ واُبرِئُ الاَكمَهَ والاَبرَصَ واُحىِ المَوتى بِاِذنِ اللّهِ...» (آلعمران/3، 49). خداوند در آيه ديگرى، معجزات عيسى(عليه السلام)را به اذن خود مستند ساخته است: «...و اِذ تَخلُقُ مِنَ الطّينِ كَهَيـَةِ الطَّيرِ بِاِذنى فَتَنفُخُ فيها فَتَكونُ طَيرًا بِاِذنى وتُبرِئُ الاَكمَهَ والاَبرَصَ بِاِذنى واِذ تُخرِجُ المَوتى بِاِذنى...» (مائده/5، 110) قيد «اذن» در اين دوآيه دلالت مىكند كه صدور معجزات از عيسى(عليه السلام)به خداوند مستند بوده، و حضرت، در انجام هيچ يك از معجزات مانند افاضه حيات و ... مستقل نبوده است.[31] تكرار اين قيد به اين دليل است كه با ظهور چنين معجزاتى، پيشبينى مىشد كه گروهى از مردم درباره عيسى(عليه السلام)گمراه، و به الوهيت او معتقد شوند.[32] برخى نيز قيد اذن و تكرار آن را براى دلالت بر اين مطلب دانستهاند كه وقوع معجزاتى مانند بخشيدن حيات، با قدرت و آفرينش خداوند بوده است، نه با قدرت و آفرينش عيسى(عليه السلام)[33] و از آن جا كه وقوع آنها با دعاى عيسى(عليه السلام)بوده، به او نسبت داده شدهاست.[34]برخى گفتهاند: اذن خداوند به بنده براى انجام امرى خارق عادت، دو گونه (ذاتى قديم يا عرضى حادث) است. اوّلى آن است كه حقّ، هنگام تجلّى به فيض اقدس، عين ثابت عبد را براى تصرّف در وجود عينى بهصورت خرق* عادت، مستعدّ و قابل قرار دهد، و دومى آن است كه حقّ، هنگام تجلّى به فيض مقدّس، با الهامى قلبى يا وحيى كه نازل مىكند، عبد را از چنين تصرّفى متمكّن سازد; بنابراين، در هر صورت، مقصود از اذن، صِرف امر به تصرّف، بدون در نظر گرفتن استعداد نيست.[35]
اذن در آيه49 آلعمران/3 و 110 مائده/5 بهمعناى قدرت، امر و اراده،[36] آفرينش،[37] يارى و علم[38]نيزدانسته شده است.
4. بالا بردن شأن برخى خانهها و ياد خدا در آنها:
خداوند به بعضى از خانهها اجازه بلندمرتبگى و عظمت داده و نيز اجازه داده تا نامش در آنها ياد شود: «فى بُيوت اَذِنَ اللّهُ اَن تُرفَعَ ويُذكَرَ فيهَا اسمُهُ...». (نور/24، 36) از آنجا كه عظمت و علوّ در اصل، از آنِ خداوند است، هر چيزى به همان اندازه عظمت دارد كه به خداوند منتسب است; بنابراين، روشن مىشود علّت بلند مرتبگى اين خانهها، همان ياد خدا در آنها است كه در ادامه آيه آمده است.[39] قدر مسلّم از مصاديق اين خانهها مساجد است[40] و بر اساس روايتى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله)مقصود خانههاى پيامبران است كه شامل خانه على و فاطمه(عليهما السلام) نيز مىشود.[41] اذن در اين آيه بهمعناى امر،[42] قضا و قدر[43] نيز دانسته شده است.5. وقوع پديدههاى طبيعى:
خداوند، آسمان و آنچه را در آن است، نگه مىدارد تا به زمين سقوط نكنند و فقط چيزهايى سقوطمىكنند كه خداوند به آنها اذن داده باشد; مانند بعضى از سنگهاى آسمانى و...[44]: «...ويُمسِكُ السَّماءَ اَن تَقَع عَلَى الاَرضِ اِلاّ بِاِذنِهِ...». (حج/22، 65) در زمين پاكيزه و نيكو، به اذن پروردگار گياهانى نيكو مىرويد: «والبَلدُ الطَّيِّبُ يَخرُجُ نَباتُهُ بِاِذنِ رَبِّهِ...» (اعراف/7، 58); همانگونه كه ميوه دادن درخت پاكيزه و نيكو نيز به اذن پروردگار است: «تُؤتى اُكُلَها كُلّ حِين بِاِذنِ رَبِّها...». (ابراهيم/14، 25)6. آسيب رساندن به كسى:
هيچ كس نمىتواند بدون اذن خداوند، به ديگرى آسيبى برساند. شيطان*، با وسوسههايش، منافقان و كافران را تحريك مىكند تا با نجوا و سخنان در گوشى، مؤمنان را غمگين سازند; ولى بدون اجازه خداوند هيچ زيانى به مؤمنان نمىرسد[45]: «اِنَّمَا النَّجوى مِنَ الشَّيطـنِ لِيَحزُنَ الَّذينَ ءامَنوا ولَيسَ بِضارِّهِم شَيــًا اِلاّ بِاِذنِ اللّهِ...» (مجادله/58،10); چنانكه جادوگران نيز بدون اذن خداوند نمىتوانند به كمك سحرشان، ضررى را متوجّه كسى سازند: «...و ما هُم بِضارِّينَ بِهِ مِن اَحَد اِلاّ بِاِذنِ اللّهِ...». (بقره/2، 102) اذن در اين آيه نمىتواند بهمعناى امر تشريعى باشد; چراكه خداوند، هيچگاه فرمان آسيب رساندن به ديگرى با سحر* را صادر نمىكند.[46]اذن در اين آيه، بهمعناى علم،[47] اراده و مشيّت،[48] تيسير[49]و تخليه[50] (ايجاد نكردن مانع) نيز دانسته شده است.
7. ايمان آوردن:
هيچ كس نمىتواند بدون اذن تكوينى خداوند ايمان بياورد: «وماكانَ لِنَفس اَن تُؤمِنَ اِلاّ بِاِذنِ اللّهِ...». (يونس/10، 100)8. پيروزى در جنگ:
غلبه بر دشمن در هر جنگى فقط با اذن خداوند ميسّر است; به همين سبب، چه بسا كه گروهى اندك به اذن خدا بر گروهى بسيار غلبه مىكنند: «...كَم مِن فِئَة قَليلَة غَلبَت فِئَةً كَثيرَةً بِاِذنِ اللّهِ...» (بقره/2، 249); چنانكه خداوند به مؤمنان صدر اسلام اعلام كرد: حتّى با وجود ضعف، اگر 100 نفر باشند، در برابر 200 نفر از سپاه دشمن، و اگر 1000 نفر باشند، در مقابل 2000 نفر از آنان به اذن خداوند به پيروزى مىرسند: «اَلــنَ خَفَّفَ اللّهُ عَنكُم وعَلِمَ اَنَّ فيكُم ضَعفـًا فَاِن يَكُن مِنكُم مِائَةٌ صَابِرَةٌ يَغلِبوا مِائَتَينِ واِن يَكُن مِنكُم اَلفٌ يَغلِبوا اَلفَينِ بِاِذنِ اللّهِ...». (انفال/8،66) قرآن، كشتن[51] كافران بهوسيله مؤمنان را به اذن خداوند دانسته است: «... اِذ تَحُسّونَهُم بِاِذنهِ...» (آلعمران/3، 152) همانگونه كه در جنگ بين طالوت* و جالوت، سپاه طالوت، به اذن خداوند، سپاه جالوت را شكست داد، و داوود(عليه السلام)جالوت* را كشت: «فَهَزَموهُم بِاِذنِ اللّهِ وقَتَلَ داوودُ جالوتَ...». (بقره/2، 251) در آيه249 بقره/2 و 66 انفال/8، اذن بهمعناى علم، امر،[52] اراده و مشيّت، و يارى و توفيق[53] نيز دانسته شده است.9. بريدن و نبريدن درختان خرما:
خداوند به مؤمنان صدر اسلام، زمانى كه ديار يهوديان بنىنضير را تصرّف كردند، اعلام كرد كه آنچه از درختان خرما بريديد و آنچه بر جاى گذاشتيد، همگى به اذن خداوند است: «ما قَطَعتُم مِن لينَة اَو تَرَكتُموها قائِمَةً عَلى اُصولِها فَبِاِذنِ اللّهِ...». (حشر/59، 5)10. وقوع مصيبت:
واقع شدن هر نوع حادثه ناگوار[54] بدون اذن خداوند ممكن نيست: «ما اَصابَ مِن مُصيبَة اِلاّ بِاِذنِ اللّهِ...». (تغابن/64، 11) مقصود از اين آيه، تعليم صبر در برابر حوادث گوناگون به مسلمانان است; به همين جهت، در ادامه آيه آمده است: هر كس به خدا ايمان بياورد، خداوند (هنگام وقوع مصيبت*) قلبش را هدايت مىكند;[55] البتّه مقصود از اذن در اين آيه، اذن تكوينى است و حتّى ستمى را كه شخصى متوجّه ديگرى كند، در بر مىگيرد; به همين سبب، صبر كردن در برابر همه مصيبتها پسنديده نيست; بلكه گاهى واجب است انسان تا حدّ امكان در مقابل آن مقاومت كند; مانندزمانى كه شخصى جان يا آبروى انسانى راتهديدكند.[56]قرآن، مصيبتى را كه در جنگ اُحد براى مسلمانان پيش آمد و به كشته شدن بسيارى از آنها و سرانجام شكستشان انجاميد، به اذن خداوند مىداند: «وما اَصـبَكُم يَومَ التَقَى الجَمعانِ فَبِاِذنِ اللّهِ...» (آلعمران/3، 166); بنابراين، شكست مسلمانان بهمعناى ناتوانى خداوند يا غلبه ديگران بر اراده[57] يا وعده او در يارى مؤمنان[58] نيست. گفته شده است كه امكان ندارد اذن در اين آيه بهمعناى جايز كردن باشد; زيرا خداوند هيچگاه گناهان را جايز نمىكند و كشتن مسلمانان از بزرگترين گناهان است.[59]
اذن در آيه11 تغابن/64 و 166 آلعمران/3 بهمعناى قضا* و قدر،[60] مشيّت و اراده،[61] تخليه،[62] علم،[63] امر،[64] و عقوبت[65] نيزدانسته شده است.
يكى از مصيبتهايى كه دامن همه انسانها را مىگيرد، مرگ* است (مائده/5، 106). هيچ كس نمىتواند بدون اذن خداوند بميرد: «وماكانَ لِنَفس اَن تَموتَ اِلاّ بِاِذنِ اللّهِ...». (آلعمران/3، 145) از اين آيه مىتوان فهميد همانطور كه هيچكس جز خداوند، بر حيات* قدرت ندارد، بر مرگ نيز توانا نيست.[66]
اذن در اين آيه، بهمعناى علم، امر،[67] مشيّت و تيسير[68] و تمام كردن مدّت عمر*[69] نيز دانسته شده است.
11. جاودانگى در بهشت:
كسانىكه ايمان آورده، كارهاى نيك انجام دهند، در آخرت داخل باغهايى مىشوند كه زير آنها نهرها جارى است و به اذن پروردگارشان، براى هميشه در آنجا بهسر خواهند برد: «واُدخِلَ الَّذينَ ءامَنوا وعَمِلوا الصّــلِحـتِ جَنّـت تَجرى مِن تَحتِهَا الاَنهـرُ خــلِدينَ فيها بِاِذنِ رَبِّهِم...». (ابراهيم/14، 23)12. هدايت مؤمنان:
خداوند، كسانى را كه ايمان آوردهاند، در اختلافاتى كه بين مردم درباره حقّ وجود دارد، به اذن خويش هدايت* مىكند: «...فَهَدَى اللّهُ الَّذينَ ءامَنوا لِمَا اختَلَفوا فيهِ مِنَ الحَقِّ بِاِذنِهِ واللّهُ يَهدى مَن يَشاءُ اِلى صِرط مُستَقيم». (بقره/2، 213) گفته شده است كه اگر «بإذنه» را به فعل «هدى» متعلّق بدانيم، معنايش اين مىشود كه خداوند آنها را به اذن خويش هدايت كرد و اين درست نيست; زيرا محال است خداوند به خودش اذن دهد; بنابراين، تقدير چنين مىشود: فاهتدوا بإذنه، يعنى مؤمنان، به اذن خداوند هدايت شدند.[70] برخى گفتهاند: مقصود از اين تعبير كه خداوند به اذن خويش آنها را هدايت كرد، اين است كه به اذن ديگرى نياز ندارد.[71] برخى ديگر گفتهاند: قيد «بإذنه» دلالت مىكند بر اينكه مؤمنان، خداوند را به هدايت خويش مجبور نكردهاند; زيرا هيچ كس نمىتواند خدا را بهكارى وا دارد; بلكه خداوند خودش آنها را هدايت كرده است; بنابراين، جمله بعدى دليل مطلب را بيان مىدارد به اين صورت كه خداوند هر كس را بخواهد به راه راست هدايتمىكند و خواسته است كه مؤمنان را هدايتكند.[72]اذن در اين آيه، بهمعناى علم،[73] لطف،[74] امر، توفيق و تيسير[75] نيز دانسته شده است.
خداوند بهوسيله قرآن، كسانى را كه درپى رضاى الهى هستند، به اذن خويش از تاريكىها خارج، و بهسوى نور هدايت مىكند: «ويُخرِجهُم مِن الظُّلمـتِ اِلى النّورِ بِاِذنِهِ...» (مائده/5، 16); چنانكه هدف از فرو فرستادن قرآن نيز اين است كه پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) انسانها را به اذن پروردگارشان از تاريكىها بهسوى نور خارج سازد: «الر * كِتـبٌ اَنزَلنـهُ اِلَيكَ لِتُخرِجَ النّاسَ مِنَ الظُّـلُمـتِ اِلَى النّورِ بِاِذنِ رَبِّهِم». (ابراهيم/14، 1)
13. دعوت خداوند بهسوى بهشت و آمرزش:
خداوند به اذن خويش، مؤمنان را بهسوى بهشت و آمرزش گناهان مىخواند: «...واللّهُ يَدعوا اِلَى الجَنَّةِ والمَغفِرَةِ بِاِذنِهِ...». (بقره/2، 221)14. سخن گفتن در قيامت:
در روز قيامت، هيچكس نمىتواند بدون اذن خداوند سخنى بگويد: «يَومَ يَأتِ لاتُكَلِّمُ نَفسٌ اِلاّ بِاِذنِهِ...» (هود/11، 105)، و چون خداوند، اجازه سخن ناروا نمىدهد، گفتن آن در قيامت*، غير ممكن است; بلكه سخن پسنديده مانند شفاعت* نيز فقط با اذن او صورت مىگيرد.[76] با توجّه به اينكه بر اساس برخى آيات، در روز قيامت به كافران و مشركان، اجازه سخن گفتن داده نمىشود (يس/36، 65; مرسلات/77، 35ـ36)، و بر اساس برخى آيات ديگر، آنان در قيامت سخن مىگويند (انعام/6، 23; يس/36، 52)، در جمع بين آنها، آراى گوناگونى ارائه شده است:الف. سخن گفتن دو گونه است: يكى سخن گفتن دنيايى كه از روى اختيار و اراده است و مىتواند راست يا دروغ باشد. اين نوع سخن گفتن در قيامت ممكن نيست; زيرا در آنجا چنين اراده و اختيارى وجود ندارد. نوع دوم، سخن گفتن از روى اضطرار و اجبار، و معناى آن، آشكار شدن حالات و ملكاتى است كه در دنيا در قلب انسانها پنهان بود. سخنى كه خداوند، اجازه وقوع آن در قيامت را صادر كرده، همين نوع است. اينگونه سخن اگر دروغ باشد، به اين دليل است كه مشركان و منافقان، در دنيا به سخنان و پندارهاى دروغ عادت كردهاند و همين عادت در قيامت ظهور مىيابد.[77]
ب. روز قيامت، طولانى و داراى موقفهاى بسيار است. در بخشى از آن روز يا در بعضى مواقف، اجازه سخن گفتن داده مىشود و در بخش ديگر يا بقيه مواقف اجازه داده نمىشود.
ج. براى پاسخهاى حقّ، اجازه داده مىشود; ولى براى عذرهاى باطل اجازه داده نمىشود، مگر براى اينكه باطل بودن آن آشكار شود.
د. به آنان اجازه سخن گفتن داده نمىشود; زيرا نمىتوانند سخنى را كه مورد قبول واقع شده و براى آنها فايدهاى داشته باشد، بگويند; چون در سخنانى كه مىگويند، حجّتى وجود ندارد تا پذيرفته، و موجب رهايى آنان شود; بنابراين، هيچگونه منافاتى بين آيات وجود ندارد.[78]
در قيامت، سخن گفتن فرشتگان و روح نيز فقط با اذن خداوند امكانپذير است: «يَومَ يَقومُ الرّوحُ والمَلـئِ كَةُ صَفـًّا لا يَتَكَلَّمونَ اِلاّ مَن اَذِنَ لَهُ الرَّحمـنُ وقالَ صَوابـا». (نبأ/78، 38) فاعل «لايَتكَلّمونَ» همه حاضران، اعمّ از روح و ملائكه و انسانها و جنّيانند و قول صواب، كلام حقّى است كه هيچگونه باطلى در آن نباشد و مقصود از آيه اين است كه خدا فقط به كسى كه كلام حقّ بگويد، اجازه سخن گفتن مىدهد.[79] برخى، مقصود از آيه پيشين را آن دانستهاند كه هيچ كس شفاعتنمىكند، مگر در حقّ كسى كه خداوند، شفاعت او را اجازه داده و در دنيا قائل به حقّ و توحيد باشد.[80] گفته شده: در قيامت هيچكس نمىتواند سخن بگويد، مگر اينكه از خداوند اجازهبگيرد و فقط كسى از خداوند اجازه مىگيرد كه به او الهام شود و در اين صورت، خدا به او اذن خواهد داد; زيرا در آن جهان، ممكن نيست الهامى خطا باشد.[81]
در قيامت به كافران اجازه عذر آوردن داده نمىشود: «... ثُمَّ لايُؤذَنُ لِلّذينَ كَفَروا و لا هُم يُستَعتَبون». (نحل/16، 84) نيز مرسلات/77، 36. اجازه سخن ندادن به كافران، زمينهساز گواهى دادن شاهدان اعمال است.[82] گفته شده: معناى آيه84 نحل/16 اين است كه به كافران اجازه برگشت به دنياداده نمىشود.[83]
15. شفاعت:
هر نوع شفاعتى فقط با اذن خداوند واقع مىشود; چه شفاعت تكوينى كه بهمعناى واسطه بودن اسباب و علل در رساندن رحمت الهى و نعمتهاى گوناگون به مسبّبات و معلولات و تدبير امور آنها است: «...مامِن شَفيع اِلاّ مِن بَعدِ اِذنِهِ...» (يونس/10، 3)، و چه شفاعت تشريعى كه بهمعناى واسطه شدن بندگان مقرّب الهى، براى بخشيده شدن گناهان انسانهاى مجرم در قيامت است[84]: «يَومَئِذ لا تَنفَعُ الشَّفـعَةُ اِلاّ مَن اَذِنَ لَهُ الرَّحمـنُ...». (طه/20، 109) هم شفاعت شوندگان به اذن خداوند نياز دارند: «ولاتَنفَعُ الشَّفـعَةُ عِندَهُ اِلاّ لِمَن اَذِنَ لَهُ...» (سبأ/34، 23)، و هم شفاعت كنندگان[85]: «... مَن ذَا الَّذى يَشفَعُ عِندَهُ اِلاّ بِاِذنِهِ...». (بقره/2، 255; يونس/10، 3; نجم/53، 26) گفته شده: به كسانىكه مردم در دنيا نصيحتهايشان را مىشنوند و مىپذيرند، در آخرت اجازه شفاعت داده خواهد شد و هر قدر آثار نيكى كه در دنيا از شافع به ديگران مىرسد، بيشتر باشد، درجه شفاعت وى در آخرت نيز بالاتر خواهد بود.[86] در تفسير قمى آمده است: در قيامت، هيچكس شفاعت نمىكند، مگر اينكه در آنجا به او اجازه داده شود، جز پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)كه پيشتر در دنيا به او اجازه داده شده است.[87]اذن در آيه255 بقره/2 بهمعناى امر[88] و تخليه[89] نيز دانسته شده است.
16. تشريع:
تشريع احكام دينى مخصوص خداوند است و كسى جز او حقّ ندارد حكمى را تشريع* كند: «اَم لَهُم شُرَكـؤُا شَرَعوا لَهُم مِنَ الدّينِ ما لَم يَأذَن بِهِ اللّهُ...». (شورى/42، 21) نسبت دادن هر حكمى به خداوند نيز بايد با اذن او باشد; زيرا قرآن، حكمى را كه بدون اذن خدا به او نسبت داده شود، دروغبستن به خداوند دانسته است: «...قُل ءاللّهُاَذِنَ لَكُم اَم عَلَى اللّهِ تَفتَرون». (يونس/10،59)17. جهاد:
مؤمنان بايد فقط با اجازه خداوند جهاد كنند: «اُذِنَ لِلَّذينَ يُقـتَلونَ بِاَنَّهُم ظُلِموا...». (حج/22، 39) حكم جهاد* در اسلام، براى نخستين بار با اين آيه آورده شد.[90] در شأن نزول آن گفتهاند: پيش از هجرت پيامبر(صلى الله عليه وآله)، مشركان مكّه، مسلمانان را فراوان مىآزردند و مسلمانان پيوسته نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله)شكايت مىكردند، و پيامبر(صلى الله عليه وآله)آنها را به صبر امر مىكرد و مىفرمود: به من اجازه جهاد داده نشده است تا اينكه پيامبر(صلى الله عليه وآله)به مدينه هجرت كرد. در مدينه، اين آيه نازل شد و براى جهاد با مشركان اجازه داد.[91] بنابر قول ديگرى، آيه درباره گروهى از مسلمانان است كه بهسوى مدينه هجرت كردند، و مشركان در راه جلو آنها را گرفتند. اين آيه فرود آمد و به مسلمانان اجازه داد تابا آنها بجنگند.[92]در روايتى از امام صادق(عليه السلام)، اين آيه بر امامزمان(عليه السلام) تطبيق شده است; هنگامى كه براى خونخواهى امام حسين(عليه السلام)به پا مىخيزد.[93] براساس روايت ديگرى از امام صادق(عليه السلام)، منظور از كسانىكه به آنها ستم شده (بِاَنَّهُم ظُلِموا)، تمام مؤمنان در همه زمانهايند; به همين سبب، اين آيه مىتواند دليل همه جنگهاى مؤمنان در طول تاريخ باشد.[94]
18. پيشى گرفتن در نيكىها:
گروهى از بندگان خدا، به اذن او بهسوى خوبىها شتافته و از ديگران پيشى گرفتهاند: «...ومِنهُم سابِقٌ بِالخَيرتِ بِاِذنِ اللّهِ...». (فاطر/35، 32)19. اطاعت از پيامبران:
خداوند هر پيامبرى را كه فرستاده، اطاعتش را به اذن خويش بر ديگران واجب ساخته است: «وما اَرسَلنا مِن رَسول اِلاّ لِيُطاعَ بِاِذنِ اللّهِ...». (نساء/4، 64) اطاعت ذاتى، مخصوص خداوند است و اطاعت از غير خدا مانند پيامبران، بايد با اجازه او باشد. اذن در اين آيه، بهمعناى اراده، امر، توفيق و يارى نيز دانسته شده است.[95]20. دعوت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) بهسوى خدا:
خداوند پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) را فرستاده است تا به اذن او انسانها را بهسوى خداوند بخواند: «وداعيًا اِلَى اللّهِ بِاِذنِهِ...». (احزاب/33، 46)21. كار كردن جنّيان براى سليمان(عليه السلام):
گروهى از جنّيان به اذن پروردگار، به سليمان(عليه السلام)خدمت، و براى او كار مىكردند: «...ومِنَ الجِنِّ مَن يَعمَلُ بَينَ يَدَيهِ بِاِذنِ رَبِّهِ...». (سبأ/34، 12)منابع
اقرب الموارد فى فصح العربية و الشوارد; الالهيات على هدى الكتاب و السنة و العقل; البرهان فى تفسيرالقرآن; تاج العروس من جواهر القاموس; التحقيق فى كلمات القرآن الكريم; تفسير التحرير و التنوير; التفسيرالكبير، ابنتيميه; التفسير الكبير; تفسير القرآن العظيم، صدر المتألهين; تفسير القمى; تفسير المنار; تفسيرنورالثقلين; جامعالبيان عن تأويل آى القرآن; الجامعلأحكام القرآن، قرطبى; الجواهر فى تفسير القرآن; الدرالمنثور فى التفسير بالمأثور; روحالمعانى فى تفسير القرآن العظيم; شرح فصوص الحكم; شرح المواقف الايجى; الفرقان فى تفسير القرآن; القاموس المحيط; الكشاف; كشفالاسرار و عدةالابرار; لسانالعرب; مجمعالبيان فى تفسير القرآن; المصباح المنير; معارفالقرآن; معجم مقاييساللغه; الميزان فى تفسير القرآن; النهايه فى غريب الحديث و الاثر; نهايةالحكمه; الوجوه و النظائر لالفاظ كتاب اللّه العزيز.احمد جمالى
[1]. المصباح، ص10; تاج العروس، ج18، ص12; القاموسالمحيط، ج2، ص270، «اذن».
[2]. المصباح، ص9; الوجوه و النظائر، ج1، ص163، «اذن»; التفسير الكبير، ج3، ص197.
[3]. مقاييساللغه، ج1، ص77; اقربالموارد، ج1، ص49، «اذن»; مجمعالبيان، ج2، ص544.
[4]. الوجوه و النظائر، ج1، ص163ـ164، «اذن».
[5]. تاج العروس، ج18، ص13، «اذن».
[6]. المصباح، ص10; لسانالعرب، ج1، ص105; النهايه، ج1، ص33، «اذن».
[7]. التحرير و التنوير، ج2، ص312 و ج30، ص52.
[8]. التحقيق، ج1، ص62، «اذن».
[9]. مقاييس اللغه، ج1، ص75، «اذن».
[10]. الميزان، ج19، ص303.
[11]. نهاية الحكمه، ص346.
[12]. معارف قرآن، ص198.
[13]. تفسير ابنتيميه، ج3، ص417; المنار، ج10، ص80.
[14]. تفسير صدر المتألهين، ج5، ص453.
[15]. الميزان، ج19، ص303ـ304.
[16]. الميزان، ج19، ص303ـ304; معارف قرآن، ص195ـ198.
[17]. شرح المواقف الايجى، ج8، ص154; الالهيات، ج2، ص321ـ322.
[18]. تفسير ابنتيميه، ج3، ص416ـ418; شرح المواقف الايجى، ج8، ص146; الالـهيات، ج2، ص267ـ268، 286 و 356.
[19]. الالهيات، ج2، ص285ـ286 و 354ـ356.
[20]. الميزان، ج19، ص303.
[21]. شرح المواقف الايجى، ج8، ص154; الالهيات، ج2، ص321ـ322.
[22]. مجمعالبيان، ج1، ص325.
[23]. الكشاف، ج1، ص169; روحالمعانى، مج1، ج1، ص525.
[24]. مجمعالبيان، ج1، 325; روحالمعانى، مج1، ج1، ص525.
[25]. روحالمعانى، مج1، ج1، ص525.
[26]. مجمعالبيان، ج10، ص790.
[27]. البرهان، ج3، ص583ـ584 و ج5، ص701.
[28]. تفسير قمى، ج2، ص466.
[29]. مجمعالبيان، ج10، ص790.
[30]. التحرير و التنوير، ج24، ص212.
[31]. الميزان، ج3، ص199 و ج6، ص221.
[32]. همان، ج3، ص199ـ200.
[33]. التفسير الكبير، ج8، ص60 و ج12، ص126; المنار، ج7، ص247.
[34]. مجمعالبيان، ج2، ص752 و ج3، ص405.
[35]. شرح فصوص الحكم، ص859ـ860.
[36]. مجمعالبيان، ج2، ص752 و ج3، ص405.
[37]. التفسير الكبير، ج8، ص60.
[38]. جامعالبيان، مج5، ج7، ص172.
[39]. الميزان، ج15، ص126.
[40]. همان
[41]. تفسير قمى، ج2، ص104; الدرالمنثور، ج6، ص203.
[42]. كشفالاسرار، ج6، ص536; تفسير قرطبى، ج12، ص176.
[43]. تفسير قرطبى، ج12، ص176; كشفالاسرار، ج6، ص536.
[44]. الميزان، ج14، ص403.
[45]. مجمعالبيان، ج9، ص377.
[46]. تفسير ابنتيميه، ج2، ص187.
[47]. جامعالبيان، مج1، ج1، ص650; نورالثقلين، ج1، ص108.
[48]. كشفالاسرار، ج6، ص536; المنار، ج7، ص247.
[49]. المنار، ج7، ص247.
[50]. نورالثقلين، ج1، ص108.
[51]. مجمعالبيان، ج2، ص858.
[52]. مجمعالبيان، ج4، ص856.
[53]. المنار، ج10، ص80.
[54]. الميزان، ج19، ص303.
[55]. التحرير و التنوير، ج28، ص279.
[56]. الميزان، ج19، ص304.
[57]. المنار، ج4، ص226.
[58]. الفرقان، ج6، ص80.
[59]. مجمعالبيان، ج2، ص877ـ878.
[60]. جامعالبيان، مج3، ج4، ص222; كشفالاسرار، ج6، ص536; التفسير الكبير، ج30، ص25.
[61]. التفسيرالكبير، ج30، ص25ـ26; روحالمعانى، مج3، ج4، ص183.
[62]. الكشاف، ج1، ص437; مجمعالبيان، ج9، ص451; التفسيرالكبير، ج9، ص83.
[63]. مجمعالبيان، ج10، ص451 و ج2، ص877; التفسيرالكبير، ج9، ص83.
[64]. التفسير الكبير، ج30، ص25 و ج9، ص83.
[65]. مجمعالبيان، ج2، ص877.
[66]. مجمعالبيان، ج2، ص877.
[67]. مجمعالبيان، ج2، ص851.
[68]. روحالمعانى، مج3، ج4، ص118.
[69]. كشفالاسرار، ج6، ص537.
[70]. التفسير الكبير، ج6، ص18.
[71]. معارف قرآن، ص199.
[72]. الميزان، ج2، ص129ـ130.
[73]. تفسير قرطبى، ج3، ص24.
[74]. مجمعالبيان، ج2، ص544.
[75]. روحالمعانى، مج2، ج2، ص154; التحرير والتنوير، ج2، ص312.
[76]. مجمعالبيان، ج5، ص295.
[77]. الميزان، ج11، ص11ـ16.
[78]. روحالمعانى، مج7، ج12، ص209.
[79]. الميزان، ج20، ص172.
[80]. روحالمعانى، مج16، ج30، ص35;تفسير قرطبى، ج19، ص122.
[81]. التحرير و التنوير، ج30، ص52ـ53.
[82]. الميزان، ج12، ص317ـ318.
[83]. مجمعالبيان، ج6، ص584.
[84]. الميزان، ج1، ص160ـ161.
[85]. همان، ج16، ص371.
[86]. الجواهر، مج5، ج9، ص143.
[87]. تفسير قمى، ج2، ص202.
[88]. التفسير الكبير، ج7، ص10.
[89]. جامعالبيان، مج3، ج3، ص13.
[90]. جامعالبيان، مج10، ج17، ص228; الكشاف، ج3، ص160; مجمعالبيان، ج7، ص138.
[91]. مجمعالبيان، ج7، ص138.
[92]. الكشاف، ج3، ص160.
[93]. تفسير قمى، ج2، ص84.
[94]. نور الثقلين، ج3، ص502ـ504.
[95]. المنار، ج5، ص232ـ233.